جدول جو
جدول جو

معنی چاه آب - جستجوی لغت در جدول جو

چاه آب
دهی از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان که در 24 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 14 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به مشهد واقع شده، کوهستانی و معتدل است و 53 تن سکنه ترک و کرد و فارس دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است، راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاه بن
تصویر چاه بن
بن چاه، ته چاه، تک چاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه آب
تصویر راه آب
آبراه، آبراهه، آبرو، مجرای آب، نهر و جایی که آب از آن می گذرد، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه جو
تصویر چاه جو
مقنّی، آنکه کاریز حفر می کند، چاه کن، آنکه قنات را لای روبی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه آب
تصویر ماه آب
آبان، ماه آبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه کن
تصویر چاه کن
کسی که پیشه اش کندن چاه یا لای روبی کاریز است، چاه کن، مقنی، کسی که چاه مستراح را خالی می کند، بیشتر در معنای دوم استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک آب
تصویر خاک آب
آبی که پس از پاشیدن تخم برای نخستین بار به زمین می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار آب
تصویر کار آب
شراب خواری، می خوارگی به افراط، برای مثال بس بس ای دل ز کار آب که عقل / هست از آب کار او بیزار (خاقانی - ۱۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه سر
تصویر چاه سر
سر چاه، لب چاه، دهانۀ چاه، برای مثال کزآن چاه سر با دلی پر ز درد / دویدم به نزد تو ای زادمرد (فردوسی - ۳/۳۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای تنگستان از بلوکات فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی جنوب خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از متعلقات لارستان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 24 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 84 هزارگزی باختر درح واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و13 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
تک چاه. (آنندراج). بن چاه. ته چاه:
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش
که هستند با من پرستنده مرد
کزین چاه بن برکشند آب سرد.
فردوسی.
پس آن به که غوکان در این چاه بن
نگویند از موج دریا سخن.
میرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 44 هزارگزی خاور شوسف واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و6 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان نیکنان بخش بشرویه شهرستان فردوس که در 50 هزارگزی شمال بشرویه و 10هزارگزی نیکنان واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 6 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 11 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ یَ)
چالۀ یخ. یخچال. یخدان. محلی که هنگام زمستان و فصل یخ بندان، یخ در آنجا ذخیره کنندو از آن یخ در تابستان استفاده نمایند:
بود غاری در آن خرابستان
خوشتر از چاه یخ به تابستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام محلی کنار راه نائین و یزد، میان بم بیز و عقدا در 552100 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
چاه عمیق. (آنندراج). چاه گود. چاه دورتک. چاه ژرف
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قدیم النسق طبس است، آبش از قنات و هوای آن معتدل میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 20 هزارگزی باختر کهنوج، سر راه مالرو رود خانه کهنوج واقع شده و 30 تن سکنه دارد، مزارع چاه مراد، چاه گوک و سید مرادجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَس س)
نام چاه بقیۀ ثمود که تکذیب پیغمبر خود کردند و در آن چاه وی را بند ساختند تا آنکه مرد و آن قوم را اهل الرس گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). گویند چاهی است، بنا بر قول دیگر قریه ای است در یمامه که آنرا فلج نامند و نظر بر قول دیگر دیاری است برای طایفۀ ثمود. (از معجم البلدان). نام چاه بقیۀ ثمود که پیغمبر خودرا تکذیب و در آن چاه دفن کردند. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود.
- اصحاب رس، اهل رس. اهل الرس:
تا به قرآن قصۀ اصحاب رس خوانده شود
بی وسن بادا بداندیش تو اندر قعر رس.
سوزنی.
و رجوع به اصحاب رس در جای خود و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و ترکیب اهل الرس در ذیل همین ماده شود.
- اهل الرس، اصحاب رس. قوم یا اهل رس ثمود که پیغمبر خود را تکذیب کردند و به چاه رس انداختند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به رس و ترکیب اصحاب رس در ذیل همین ماده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
منبع آب. (ولف) :
سوی خانه آب شد آب برد
همی در نهان شوی را برشمرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
اولین آبی است که بزراعت کاشته شده میدهند، (چ روستائی یا دائره المعارف فلاحتی تألیف تقی بهرامی ص 485)، آب بار اول که پس از پاشیدن تخم به کشت دهند و آن را کلوخ گویند، آبی که پس از تسطیح زمین و شکستن کلوخها بزمین دهند، آبی که رز را دهند پس از هرس، (در اصطلاح مردم شهریار)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
به معنی آبان ماه است که ماه دوم خزان باشد، و آن بودن آفتاب است در برج عقرب و در این ماه بادهای بی منفعت بسیار وزد. مه آب. (برهان). به معنی آبان ماه است. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ماه پنجم یا یازدهم سالماه خاص یهودی و سریانی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام فرزانه ای فارسی بوده، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آبراه، آبراهه، گذر آب، گذرگاه آب، مجرای آب، راه آب، و نیز رجوع به ترکیبات ذیل راه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبه آب
تصویر قبه آب
گنبد آب گنبدک (حباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد آب
تصویر شاد آب
پر آب سیراب آبدار، تازه طری، شاد شادمان مسرور، چراگاه سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه آب
تصویر سیاه آب
آب تیره و گل آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه کن
تصویر چاه کن
مقنی، کسی که کارش چاه کندن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه مغ
تصویر چاه مغ
چاه عمیق، چاه گود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاس آب
تصویر کاس آب
بقیه آب روان در جوی پس از بستن آن از سر چشمه ته آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه کن
تصویر چاه کن
مقنی
فرهنگ واژه فارسی سره